ایستگاه سراب

ساخت وبلاگ
روزی که پسرک گفت برای اینکه بابا بتونه زنشو بیاره باید بری و یک برگه هایی را امضا و ثبت قانونی کنی اصلا دلم نمیخواست برم .نه برای اینکه بخوام انتقام بگیرم یا حسودی کنم یا چه میدونم بخوام اذیت کنم .دلم نمیخواست چون انتظار داشتم بابای پسرا خودش ازم بخواد . خواهش کنه .ته دلم هنوزم یه معذرتخواهی بدهکاره بهم .یادمه اونروز به یار جان حسمو گفتم .گفت بخاطر پسرا برو . البته که بخاطر پسرا بی چون و چرا رفتم و حتی وقتی وکیل ازم پرسید داری با کمال میل امضا می کنی خندیدم و گفتم البته ! اما خودم میدونم راست نگفتم .بابای پسرا هنوزم یه عذر خواهی بزرگ بهم بدهکاره .هر چی هم بخودم میگم بیخیال اما باز ته دلم حتی از پسرا دلخورم .منکه همه چی را بخشیده بودم .حالا انصاف نبود تحت فشار باشم برای یک امضا به این مهمی . سخته مادر باشی عاشق باشی و لی چون میدونی یارو تا زنشو نیاره خون دل پسرا را خشک می کنه بدویی بری امضا کنی نکنه به پسرا فشار بیاد . .به یار جان میگم پس من چی ؟ میگه تو بزرگواری . نخوام بزرگوار باشم چی ؟دارم غر میزنم . همین کارم نکنم ؟ ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : istgahesarabo بازدید : 5 تاريخ : يکشنبه 27 خرداد 1403 ساعت: 16:46

این ساعتها را دوست دارم .من نشسته ام جلوی تلوزیون سریالم را می بینم او دارد کتاب میخواند . عاشق تاریخ معاصر است .خط به خط اتفاقهای معاصر را حفظ است .قصه همچنان نیمه کاره مانده .دستم به نوشتن نمی رود .کاپ گیک لیمویی پشت ویترین انتظار می کشد که سرنوشتش را رقم بزنم من اما خودم را سرگرم قصه های دروغی سریالها کرده ام .این بطالت را دوست ندارم اما این آرامش را می پرستم .باید قصه را تمام کنم که تمام بشود این انتظار . ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : istgahesarabo بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 27 خرداد 1403 ساعت: 16:46

لندن که مرا بلعید یک جایی ایستاده بودم میان زمین و آسمان .الان که به آن روزها فکر می کنم تنم می لرزد. عجب دلی کردم بودم .بین من و خطر کردن فاصله زیادی هست .پس چطور بود که آن روزها اینهمه شیر شده بودم .شیر شده بودم چون بطرز عجیبی خر بودم !خر بودن عالمی دارد. همین که ندانی اطرافت چه خبر است عین خوشبختی است .من آن روزهای خریت عجیب تنها بودم .پسرها بیشتر از سهمشان زخم خورده بودند پس خر درونم چهار نعل به نفع پدرشان کوتاه می آمد غافل از اینکه که :خب ابله یه چیزی هست بهش می گویند حق و حقوق !!!!گذشته بودم از همه آنچه سهم داشتم .همینکه آزادانه نفس بکشم کافی بود .چرا آدم باید سختی را بجان بخرد .شاید هم دارم چرت و پرت می نویسم . آن روزها تمام شدند . شکر خدا هنوز آسمانی نشده ام .پایم روی زمین سفت و مجکم شده است. با ابله درونم کنار آمده ام . کنار نیایم چکار کنم !؟زندگی را آسان می گیرم .گسی چه میداند شاید هم یار جان عاشق ابلهک درونم شد که دل و دین از کف بداد ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : istgahesarabo بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 27 خرداد 1403 ساعت: 16:46

این با دوست داشتن ِ نوشتن فرق دارد.من دارم تلاش می کنم خاطره ها یم را نگهداری کنم .همه آن حرفها که آنوقت ها فکر کرده بودم نباید خاطره شوند .بسکه پشت دستم را داغ کرده بودم برون گرا نباشم .بسکه این برونگرایی کار دستم داده بود .بسکه چوب نوشتنم را خورده بودم . بسکه قضاوت شده بودم .حالا اما وقتش رسیده انگار . حالا که قدم هایم را یکجای محکمی میگذارم .باید بماند برای سالهای ناتوانی اگر به آن سالها برسم البته .من غمگین و تنها اما مصصم داشتم ادای آدم خوشبختهای رها شده را در میآوردم .و کسی نمیدانست در آن خانه در شمال لندن چقدر شبها کابوس دیدم .چقدر تنهایی گریه کردم .چقدر دلم تنگ پسرها شد .چقدر دل نارکم شکسته بود و چقدر ترسیده بودم اما هیچوقت هیچوقت پشیمان نشدم .اوج این احساسات ضد و نقیضم بود که کسی مرا به یار جان معرفی کرد.درست در اوج همه بی پولی ها و تنهایی ها و بی کسی ها درست در اوج همان احساس زیبای رها شدن .درست در اوج پدیرفتن اینکه باید مسیولیت خودت را بپدیری.الان که آن روزها را بیاد می آورم دیگر خوب میدانم که در آن شرایط ما به هم پناه برده بودیم .او خانه گرمی داشت در بهترین نقطه لندن و می توانست امنیت مالی من را تامین کند .من چراغ خانه اش شدم غدای گرمش و هم صحبت شبهای تاریک و طولانی لندن ناجی اش در بربر افسردگی که گریبانش را گرفته بود . عقل پیوندمان داد و من ماندگار شدم .برای من ترسیده از دون ژوانهای لندنی برای منی که بلد نبودم زن مجرد باشم برای منی که دلم آرامش میخواست همین جمله که در این خانه فقط باید صدای موسیقی و خنده بپیچد کافی بود که اظمینان کنم و ماندگار شوم .حالا بعد از شش سال فهمیدم که به همان اندازه که میشود بسادگی گند زد به رابطه .به زیبایی می توان رابطه را ساخت و ما ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : istgahesarabo بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 14 خرداد 1403 ساعت: 18:16

برگشتن از اینستاگرام به بلاگفا مثل اینه که از یه خیابون شلوغ و پر ترافیک پیچیده باشی تو یه فرعی .صدای دستفروشها و همهمه آدمها .چشاتو ببند و به اون خیابون شلوغی فکر کن که توش یه عده افتادن به جون هم .یه عده بلندگو دستشونه و شعار میدن یکی فال حافظ میفروشه اون یکی مرظوب کننده .یکی به نقاشیهاش پز میده اون یکی به پرده جدید خونه یه نفر معرکه گرفته بیا و تماشا کن .رنگ بو عطر غذا همهمه شلوغ پلوغی و کلی چیزای جداب دیگه که اگه بیفتی وسطش حالا حالا ها درگیرشی.بعد یهو دلت یه گوشه دنج خلوت میخواد میزنی روترمز و یه جوری که کسی نفهمه میپیچی تو فرعی!اونجوری نیست که چند تا خیابونو تا انتها بری و کوچه خلوتها را پشت سر بزاری تا برسی به اون کوچه بن بسته .نه اینجوری نیست. باید یهو دلت هواشو بکنه .پر بکشه بعد چشاتو باز کنی ببینی همونجایی هستی که باید .دیگه نه از سرو صدای شعارها خبری هست نه دستفروشا دوره ات کردن نه کسی کمک میخواد . خودتی و خودت و گاهی هم یه کسایی مثل خودت که دلشون اون گوشه دنج را خواسته .ته یه بن بست درست مثل ایستگاه سراب .مثل خونه پدری .مثل اون پله که جلو در بود .بچه بودی می نشستی روش منتظر میشدی مامان بیاد.گوچه باریکه حالا پهن شده خونه روبرویی را خراب کردن .خونه پدری دیگه تو پس کوچه نیست .هیچی مثل سابق نیست.حتی سند اون خونه که بلاخره زدی بنام خودت و خلاص.تو میگی خونه پدری اونا میگن خونه فلانی .بزار بگن کی به کیه .اصلش اینه که الان تو صاحبشی .وقتی یار جان بهم گفت میخوام خاطرم از بابتت جمع باشه .الکی نگفت حرفش حرف بود .از خونه اش صدای موسیقی اومد بیرون وصدای خنده .تا کابوسهای شبانه تموم بشن صبورانه تحملشون کرد . نق نزد فقط گفت درک می کنم طبیعیه و نوازش کرد .الان مدتهاست کابوس ها رف ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : istgahesarabo بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 14 خرداد 1403 ساعت: 18:16

زخمی تر از هميشه از درد دل سپردنسرخورده بودم از عشق در انتظار مردنهر دو تامون عاشق ترانه ایم .هر دوتامون متن ترانه برامون خیلی مهمه .مدتهاست دارم فکر می کنم اگه قرار باشه قصه یار شدن یار جان را بنویسم باید از این ترانه شروع کنم .با قامتی شكسته از كوله بار غربتدر جستجوی مرهم راهي شدم زيارترفتم برای گريه رفتم برای فريادمرهم مراد من بود كعبه تو رو به من دادفقط کعبه نبود تبسم بود. بهم گفت این آقایی که بهم معرفی کردن خیلی مودبه .راست کار من نیست ... بعد یه نگاهی بهم کرد وگفت : بحون خودم این کوپ تویه ! بعد کلی خندیدیم و چرت و پرت گفتیم .ای از خدا رسيده ای كه تمام عشقیدر جسم خالی من روح كلام عشقیای كه همه شفایی در عين بی رياییپيش تو مثل كاهم تو مثل كهربایییعنی دم اردلان سرافراز گرم .از کجا میدونست که اینطوری سرود.مخصوصا این قسمت :هر ذره از دلم را با حوصله زدی بنداين چينی شكسته از تو گرفته پيونداو شکسته های مرا بهم بند زد. نه اینکه خودش شکسته بندی بلد باشه .او فقط بلد بود به من فرصت بدهد تا آرام شوم .تا رام شوم .تا قرار بگیرم .باید درباره فرثتها هم بنویسم .ای تكيه گاه گريه ای هم صدای فريادای اسم تازهء من كعبه تو رو به من داداینکه بلد باشی شانه ای باشی برای گریه های کسی یعنی دوست داشتن را بلدی و او بلد بود .من زورقی شكسته م اما هنوز طلاییطوفان حريف من نيست وقتی تو ناخداییاو آن زورق شکسته طلایی را به ساحل آرامش رساند و قرار گرفت . دیروز که گفتم این ترانه ماست .خندید و خواند :بالاتر از شفایی از هر چه بد رهاییای شكل تازه ي عشق تو هديه ي خدايي. من برایش خواندم :با تو نفس كشيدن يعنی غزل شنيدنرفتن به اوج قصه بي بال و پر پريدنو با هم خواندیم :ای تكيه گاه گريه ای هم صدای فريادای اسم تازهء من ایستگاه سراب...
ما را در سایت ایستگاه سراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : istgahesarabo بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 14 خرداد 1403 ساعت: 18:16